او آجر به شکم بسته، از علف به جای غذا تغذیه کرده،گرسنگی کشیده و فقر را با پوست و استخوان چشیده است. اما زندگی علیرضا نبی تغییر میکند، به دانشگاه میرود، تحصیلات عالی را ادامه میدهد و به جایی میرسد که میتواند دست هزار نفر از هموطنانش را بگیرد. اما این کمک و نیکوکاری آنقدر خلاقانه است که هر خواننده و شنوندهای را به شگفتی وامیدارد.
علیرضا نبی بعد از احداث کارخانه با برند ارشیا، تنها شرط ورود کارگران را محدود میکند به اینکه سابقه داشته باشند! درواقع فقط کسانی را به کار میگیرد که پیش از این سابقه داشتهاند، درد و بدبختی را کشیدهاند و هیچ جای دیگر به آنها اعتماد نکردهاند!
زندگی فقیرانه کارخانه دار بزرگ
علیرضا نبی در خانوادهای فقیر در حاشیه مشهد به دنیا آمد. مدتی بعد به علت فقر مجبور به مهاجرت به مشهد شد. شاید برای بعضیها «آجر به شکم بستن» شبیه قصه به نظر بیاید ولی برای او اینطور نیست! عین واقعیت بود.
مادرش وقتهایی که بعد از دو سه روز دیگر امیدی برای مهیا کردن شام نداشت، فرزندانش را میبرد دور میدانی به اسم «عدل پهلوی» و میگفت بعضی از علفهای دور این میدان خوردنی هستند! درواقع بچههایش را میبرد چرا! برای اینکه شب از زور گرسنگی توی اتاق ١٢متری محل سکونتشان بیتابی نکنند.
در سال ۵۵ و زمانی که هفت سال داشت ظهر که از مدرسه میآمد. با ١٠ تومانی که یک خیر داده بود (اسکناس ١٠تومنی قرمز رنگ). ١٠ تا روزنامه میخریدند.
علیرضا و مادرش سر چهارراه لشکر که به خیابان ارگ مشهد که سینماهای مشهد در آن قرار داشت، مشرف بود میرفت و لابهلای خودروها روزنامه میفروخت. روزنامههایی که از او بزرگتر بودند!
وی در همان دوران کودکی ورشکستگی را بارها و بارها تجربه کرد! روزنامهها گاهی به فروش نمیرفت و عملا ورشکست میشدند. یعنی ١٠ تا روزنامه روی دستش میماند و دیگر کسی آنها را نمیخرید
نبی بارها ثروتمندشدن و بردن در یک پروژه را تجربه کرد و بارها هم ورشکستگی را. وقتی روزنامههایشان را نمیخریدند، احساس ورشکستگی میکردند. یعنی همان وقتی که با مادرش دونفری تا خانه گریه میکردند.
ماجرای نویسندگی برای روزنامه!
مادرش مجبورش می کرد روزنامه ها را بخواند. بعد از مدتی که کلاس دوم یا سوم بود. به او گفت بنویس. رضا پرسید چه بنویسم؟ گفت مثل همینهایی که اینجا نوشتهاند، تو هم بنویس! پاسخ شنیده بود که خب اینها که چاپ نمیکنند. گفت تو بنویس من میروم گریه میکنم، چاپ میکنند. بعد رفته بود نمایندگی اطلاعات که انشای بچه مرا چاپ کنید. گفته بودند مادر، این سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی نیست که ما چاپ کنیم، ببر کیهان بچهها چاپ میکنند و مادرم رفت کیهان بچهها و با گریه و زاری برای نخستینبار مقاله اش را چاپ کردند. اینکه امروز مدیر مسئول نشریه دعوا میکند که چرا مقالههایت دیر به دست ما میرسد، عصاره تلاش آن روز مادرش است.
آن روزها وقتی سرمایه اش را از دست میداد و کسی روزنامه نمی خرید، باید تا یک ماه میرفت واکس میزد. تا سودش بشود ١٠تومان، بلکه دوباره بتواند ١٠ تا روزنامه بخرد.
البته در بازار سیاه هم کار می کرد! شب با پتو میرفت جلوی سینما آریا میخوابید تا صبح بلیت فیلم «شعله» را پنج تومان میخرید و ١٠تومان میفروخت. سال ۵۶ بود. همیشه در آرزوی این بود که بتواند فیلم «شعله» را ببیند. صد تا بلیت «شعله» خرید و فروش کرد، ولی موفق به دیدن این فیلم در سینما نشد.
رنج دیروز مقدمه کارهای خیر امروز
شاید بتوان گفت اگر امروز علیرضا نبی بهعنوان خیر در حوزه کارآفرینی شناخته می شود، چون آن زمان میفهمید وقتی خیری چند نان به آن ها کمک میکرد، چقدر عالی بود!
بخشش را هم از مادرش یاد گرفت. یک روز عصر، یک روز برفی سرد سال۵٧ ، که روزنامهها را فروخته بود و خوشحال از اینکه شب شام دارد به خانه برمیگشت، مادرش تمام پولها را به خانم کولی که کنار خیابان نشسته بود و بچهاش را شیر میداد و بچههای دیگرش کنارش توی برف بودند، بخشید. یعنی هم سود و هم سرمایه!
نوزده سالگی بود که ازدواج کرد و وارد خانوادهای فرهنگی و اهل کرمانشاه شد.
هیچوقت وضع مالیاش خوب نبود. همیشه هشتش گروی نهش بود. اما خیلی سخت کار میکرد. هیچوقت هم ناامید نشد که نمیشود. هم درس میخواند، هم کار میکرد، هم درس میداد و هم نقاشی میکرد. به صورت میانگین ١۵ساعت کار سخت و اجرایی میکرد.
کارآفرین ۱۷ ساله
در ١٧سالگی نخستین کارگاه تولیدی خود که چاپ پارچه بود را احداث کرد. نخستین چاپ پارچهای بود که در مشهد احداث شد.اکنون در این حوزه در مشهد ۴٠ کارگاه چاپ پارچه وجود دارد که همگی شاگرد او بودهاند.
از همان ابتدا هم کارش را با نیروهای آسیبدیده شروع کرد.زیرا می دانست نیروهای آسیبدیده بهرهوریشان از نیروهای تحصیلکرده بسیار بیشتر است.
او سه گروه را با کار درمانی مورد حمایت قرار داد. گروه اول زندانیان جرائمی هستند که دوران محکومیت خود را گذراندهاند. گروه دوم زنان سرپرست خانواده هستند که به علتهای مختلف شوهر خودشان را از دست دادهاند و خودشان سرپرستی خانواده را برعهده دارند. گروه سوم معتادین بهبودیافتهایاند که یک سال از پاکیشان می گذرد. البته گروه مدیران هم بر اساس امر خیر ایجاد شده مشارکت دارند. به گفته خودش سعی کرده در حوزه آسیبهای اجتماعی با توجه به منویات رهبری که از خیرین خواسته بودند، وارد حوزههای اجتماعی شود.
کارآفرینی برای هزار نفر
علیرضا نبی سال ٨٣ با ١۵ نفر نیرو وارد کار تولید فراوردههای زیتون شد. هم اکنون نیز ۴٠٠ نفر به طور مستقیم در سه شرکت او مشغول به کار هستند که دو شرکت در مشهد فعال است و یک شرکت در منطقه مینودشت استان گلستان باغات را مدیریت میکند. همچنین در ١۴٢ خانه، بانوانی که سرپرست خانوار هستند دورکاری میکنند، یعنی به طور میانگین برای هزار نفر اشتغال ایجاد شده است.
البته او ثمره اعتماد به این افراد را هم دید. به گفته خودش تنها دو نفر از این هزار نفر دچار لغزشی شدند که ممکن است این اتفاق در هر شرکت دیگری هم رخ دهد.
البته او هم از سنگ اندازی ها در امان نماند. خودش در این مورد یک مثال جالب به زبان می آورد: ” اخبار ٢٠:٣٠ به کارخانه ما آمد و از فعالیت بچهها گزارشی تهیه کرد که بازتاب گستردهای در کشور داشت. بعد از اینکه به اداره دارایی برای مالیاتم مراجعه کردم، دیدم که مالیات کارخانه سه و نیم برابر شد. وقتی علت را پرسوجو کردم، به من گفتند وقتی تو به ٢٠:٣٠ میروی و چهره میشوی، پس باید هزینهاش را پرداخت کنی! این حداقلی است که ما برای تو گذاشتیم!!!”
برامون مهمه بدونیم نظر شما درباره این مطلب چیه؟ لطفا به این مطلب امتیاز بدهید: ( )
با ما همراه شوید: